به جست و جوی حقیقت

همیشه خانه به دوشم ...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است

the immigrant


مهاجر

با بازی فونیکس (که من هنوز نمیدونم ازش خوشم بیاد یا متنفر باشم ازش با اون چشمای سرد و بی روحش!!)

فیلم داستان یه زن مهاجر غیرقانونی هست در سال 1929 که به همراه خواهر مریضش وارد نیویورک میشه ...


من خوشم نیومد ... هیچی نداشت به نظرم! تهش که تموم شد فقط یه سوال موند برام: خب که چی؟

و راستشو بخواین حتی به صفحه ای که داشت محو و سیاه میشد خواهش کردم تموم نشه !!

اما خب محسن میگفت بد هم نبود؛ و نقل ماجرای زندگی آدمها، خودش سوژه خوبیه برای فیلم و در ضمن مشکلات مهاجرین رو نشون میداد...

دیگه حالا خود دانید. از من میشنوید نبینید :دی

ولی اگر دیدید بیاید نظرتونو بگید ببینم مثل من فکر میکنید یا مثل حضرت یار!


موافقین ۰ مخالفین ۰

The Fault in Our Stars


یک عاشقانه ی شدیدا دردناک ... دو لیتر آبغوره چلوندم ... صبح بیدار شم وزغ همسایه منو با مادرش اشتباه می گیره!

نتیجه اخلاقی: یا نبینید این فیلم رو ... یا اگر اصرار دارید ببینید صبحی، وسط روزی، عصری، نهاااایتش غروب ببینید.

ندیدنشو (!) به دوستانی که بین اطرافیانشون عزیز مبتلا به سرطان دارن، اکیدا توصیه میکنم.


پ.ن:

خدا کنه تن هیچ عاشقی به ناز طبیبان نیازمند مباد...


موافقین ۰ مخالفین ۰

Lara croft tomb raider


 من فیلمهای تاریخی رو خیلی دوست دارم ... اکشن و حادثه ای رو هم می پسندم ... پرداختن به سنت ها ، عقاید، آیین، مذاهب و نمایش لوکیشنها و آدمهای محلی رو عاشقم ... شناسایی و تحلیل نمادهای فراماسونها برام هیجان انگیزه .... طرفدار بازی آنجلینا جولی هم هستم... اما ... علی رغم اینکه فیلم مذکور ملغمه ای بود از همه اینها .. خوشم نیومد ازش ... اکشنهای بی منطق .. رفتارهای اگزجره ... حرکات مصنوعیش اصلا به دلم ننشست... تلاششون برای کسب قدرت و کنترل دنیا بیشتر منو یاد آدم بده ی کارتون کاراگاه گجت مینداخت تا هرچیز دیگه ای .... خلاصه که باب طبع همایونی ما قرار نگرفت!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Birdman

 

صدای ذهنی لعنتی ... این صدای ذهنی لعنتی...

چند روز پیش داشتم به یکی از دوستام میگفتم به غیر از اون باغ وحش درون که همه دارن (جُکش رو حتما شنیدین دیگه!؟) من یه کِرم درون، و یه موریانه ی ذهنی هم دارم ...

موریانه ی ذهنی کارش اینه که روزی سیصد بار بهم یادآوری میکنه: "داری لحظه هاتو به بطالت میگذرونی ... پیر شدی و هیچ غلطی نخوردی(موریانه ی بی تربیتیه.. خودم میدونم) ... چرا دست به کاری نمیزنی که کار باشه و مهم باشه و همه براش احترام و اهمیت قائل باشن!؟"

و کرم درون کارش اینه که وقتی سراغ چیزی میرم (اعم از اینکه علاقمندی باشه و تفریحی، یا جدی باشه و کاری) مدام توی مغزم وول میزنه و مجبورم میکنه بهتر باشم (که این یعنی چیزی که هستم نه فقط معمولی هم نیست.. که گه ترین ورژن موجوده از چیزی که باید باشه) ... کرم درونم هم بی ادبه ... اینم میدونم ... و چیزی که باعث تأسفه اینه که هیچ کاری ازم ساخته نیست برای ادب و تربیت کردنشون .. که اگر کاری ازم ساخته بود اول از همه خفه شون می کردم تا اینقدر حرف نزنن و اظهار نظر نکنن و منو نابوده حرفها و نظراتشون نکنن ...

"مرد پرنده ای" هم دقیقا همینه ... آدمی با همین صدای درون که لحظه ای آرومش نمیذاره ... با این تفاوت که اون مشهوره و من نیستم!! :((((((

 

پ. ن:

نمیدونم چرا اکثر قریب به اتفاق نویسنده هایی که نوشته هاشون با تم ذهنی من بسیار شبیهه ... یهو وسط ماجرا میزنن به صحرای نینوا!! و میرن تو خط تصویرسازی های به شدت انتزاعی و سوررئال!! از کوندرا گرفته تا هاروکی موراکامی ... اینم که نمونه ی فیلمیش! ... در هر صورت ... خوشم اومد از فیلم ... گرچه که غم عمیقی بهم القا میکرد ... با اینحال به شیوه ی مازوخیستانه ی خودم، خوشم اومد ازش !!